ارسال شده در داستان کوتاه
بعد از شرکت رفته بود پیش بابا جان، نشسته بودند پای اخبار یکی از آن شبکههای بیرون کشور…
ارسال شده در داستان کوتاه
نورالدین از افغانستان برگشته بود. یکدست سیاه تنش بود، پایش را میکشید تا برسد به اتاقک نگهبانی. او…
ارسال شده در داستان کوتاه
همیشه فکر میکرد امکان ندارد در موقعیت وحشتناکی قرار بگیرد. نه اینکه فقط فکر کرده باشد، مطمئن بود.…
ارسال شده در داستان کوتاه
شادی سه سال میشد که با هیچ پسری کوچکترین رابطهای نداشت، وزنش را هم نمیتوانست ثابت نگه دارد.…
ارسال شده در ترجمه
آقا و خانم الیوت ارنست همینگوی ترجمهی علیرضا برازنده نژاد آقا و خانم الیوت سخت تلاش کردند که…
ارسال شده در با همینگوی
علیرضا برازنده نژاد تعریف کردنِ یک اتفاق، صحنه، ماجرا و نشان دادن آن اتفاق، صحنه، ماجرا دو ابزار…
ارسال شده در ترجمه
روی اسکله در ازمیر - ارنست همینگوی ترجمه علیرضا برازنده نژاد او گفت موضوع عجیب جیغهایی بود که…
ارسال شده در داستان کوتاه
زن چشمهای درشتی داشت با ابروهای پهن، حرصِ حرف زدن داشت و با صدای زبرِ سرماخوردهاش، حریصانه، یک…
ارسال شده در دستهبندی نشده
سومین شب پاییز، خبرنگار جوان با لباسی رسمی، پشت به صفِ طویل مردم، روبهروی بزرگترین بیمارستان فوقتخصصی چشم…