وبلاگ شبکه ای سبک 2 Copy

شغال
بعد از شرکت رفته بود پیش بابا جان، نشسته بودند پای اخبار یکی از آن شبکه‌های بیرون کشور…
بی‌مناسبت
نورالدین از افغانستان برگشته بود. یک‌دست سیاه تنش بود، پایش را می‌کشید تا برسد به اتاقک نگهبانی. او…
یک دست
همیشه فکر می‌کرد امکان ندارد در موقعیت وحشتناکی قرار بگیرد. نه این‌که فقط فکر کرده باشد، مطمئن بود.…
شاهزاده خانم
شادی سه سال می‌شد که با هیچ پسری کوچک‌ترین رابطه‌ای نداشت، وزنش را هم نمی‌توانست ثابت نگه دارد.…
آقا و خانم الیوت ارنست همینگوی ترجمه‌ی علیرضا برازنده نژاد آقا و خانم الیوت سخت تلاش ‌کردند که…
علیرضا برازنده نژاد تعریف کردنِ یک اتفاق، صحنه، ماجرا و نشان دادن آن اتفاق، صحنه، ماجرا دو ابزار…
روی اسکله در ازمیر - ارنست همینگوی ترجمه علیرضا برازنده نژاد او گفت موضوع عجیب جیغ‌هایی بود که…
مویز گشتی!
زن چشمهای درشتی داشت با ابروهای پهن، حرصِ حرف زدن داشت و با صدای زبرِ سرماخورده‌اش، حریصانه، یک…
سونامی کم‌بینایی- داستانی از ضحی کاظمی
سومین شب پاییز، خبرنگار جوان با لباسی رسمی،‌ پشت به صفِ طویل مردم، روبه‌روی بزرگ‌ترین بیمارستان فوق‌تخصصی چشم…

برای جستجو تایپ کرده و اینتر را بزنید

سبد خرید