وبلاگ

شغال
بعد از شرکت رفته بود پیش بابا جان، نشسته بودند پای اخبار یکی از آن شبکه‌های بیرون کشور که بابا…
بی‌مناسبت
نورالدین از افغانستان برگشته بود. یک‌دست سیاه تنش بود، پایش را می‌کشید تا برسد به اتاقک نگهبانی. او ناخنِ اشاره‌اش…
یک دست
همیشه فکر می‌کرد امکان ندارد در موقعیت وحشتناکی قرار بگیرد. نه این‌که فقط فکر کرده باشد، مطمئن بود. همیشه از…
شاهزاده خانم
شادی سه سال می‌شد که با هیچ پسری کوچک‌ترین رابطه‌ای نداشت، وزنش را هم نمی‌توانست ثابت نگه دارد. تا رژیمش…
آقا و خانم الیوت ارنست همینگوی ترجمه‌ی علیرضا برازنده نژاد آقا و خانم الیوت سخت تلاش ‌کردند که بچه‌دار بشوند.…
علیرضا برازنده نژاد تعریف کردنِ یک اتفاق، صحنه، ماجرا و نشان دادن آن اتفاق، صحنه، ماجرا دو ابزار مهم در…
روی اسکله در ازمیر - ارنست همینگوی ترجمه علیرضا برازنده نژاد او گفت موضوع عجیب جیغ‌هایی بود که آنها نیمه‌شبِ…
مویز گشتی!
زن چشمهای درشتی داشت با ابروهای پهن، حرصِ حرف زدن داشت و با صدای زبرِ سرماخورده‌اش، حریصانه، یک بار دیگر…
سونامی کم‌بینایی- داستانی از ضحی کاظمی
سومین شب پاییز، خبرنگار جوان با لباسی رسمی،‌ پشت به صفِ طویل مردم، روبه‌روی بزرگ‌ترین بیمارستان فوق‌تخصصی چشم درمیدان اصلی…
ماجرای شب پره‌ای در اکتورز استودیو
آن طور که خیره مانده بود به لامپ و لامپ که سو سو می زد و آن شب پره‌ی لعنتی…

برای جستجو تایپ کرده و اینتر را بزنید

سبد خرید