آن طور که خیره مانده بود به لامپ و لامپ که سو سو می زد و آن شب پرهی لعنتی…
پولیور راه راهِ نخ کش شدهاش را روی بخاری انداخت و چوبها را که بیتفاوت گوشهای افتاده بودند با پا…