Page 5 - ZiroRoo-10
P. 5

‫ﺻﻔﺤﻪ ‪ ٩٨‬از ‪١٢٩‬‬  ‫زير و رو‬

                                   ‫دسونو دوباره چرخيد سمت او و صاف به چشمهاي او نگاه كرد‪.‬‬
‫»معلومه كي ولي بهت نميگم تا حرفهاي غير مستقيم فهميدن رو ياد بگيري‪ .‬ولي اينو بهت ميگم با‬
‫اين كار كارتو از دست ميدي« لحظهاي مكث كرد و به حرفي كه زده بود فكر كرد‪» .‬كم كم شبهاي‬
‫بيشتري ميري پايين و بيشتر از شبهاي قبل ميموني و صبحهاي بيشتري دير ميرسي اداره و دل و‬
‫دماغِ كار كردن رو از دست ميدي‪ .‬مثل همسايهات اون سبيلوئه‪ .‬البته اون بدبخت يك شب بيشتر‬
 ‫نرفت‪ .‬تا رفت‪ ،‬تو بهش گفتي پاركينگتو ميخواي‪ .‬با اين كار بهش لطف كردي‪ .‬شانس آورد بدبخت«‬
‫مرد سرش را پايين انداخت‪» .‬حتما بهت گفته كه به خاطرت هركاري ميكنه و خوب نيست كسي به‬

                                                                    ‫خاطر آدم همه كار بكنه«‬
                                                                          ‫سرش را باﻻ نياورد‪.‬‬
   1   2   3   4   5   6   7   8   9   10