Page 10 - ZiroRoo-10
P. 10
ﺻﻔﺤﻪ ١٠٣از ١٢٩ زير و رو
مرد ِك كركسي فقط چرت و پرت گفته بود! اصﻼ بيخود راهش داده بود ت ُو .اتفاقا از بع ِد موتورخانه ،حسِ
بيشتري براي كار كردن داشت .مخصوصا همين اﻻن كه جعبهي كلوچهها جلويش بود .چه تركيب
دلنشيني؛ جعبهي كلوچه .گذاشته بود روي پا تا همكارش نبيند .از بعدِ مهماني ،كارش شده بود اين
كه هر هفته به عنوا ِن ديجي برود مهمانيهاي بقيه .واي به حا ِل بقيه! فريد زير لب اين را گفت و
جعبهي روي پايش را ديد زد )نگاه كرد( و ديد نميخواهد از كلوچهها بخورد .نه اينكه دلش نخواهد.
دلش نميآمد تنهايي بخورد و با كسي غير از دخترِ موتورخانه هم نميخواست بخورد .نسبت دادنِ
موتورخانه به دختر ،كملطفي بود در حق منظرهي آن پايين و ناگهان ديد دلش آن پايين را ميخواهد
و نميخواهد اينجا توي اداره ،الكي پاي مانيتور باشد .حس و حالِ كار كردن نداشت.