Page 2 - ZiroRoo-10
P. 2
ﺻﻔﺤﻪ ٩٥از ١٢٩ زير و رو
با پيشبيني اينكه فريد هر لحظه ممكن است پشيمان شود ،ميخواست زودتر بيايد توُ .مشك ِي مشكي
هم نبود ولي مشكيهايش خيلي مشكي بودند .غير از باراني و كفش و– ﻻبد – جوراب و شلوار و كمربند
و كﻼه ،پيراهنش مشكيِ مشكي نبود.
لكههاي سفيدي داشت مثل صورتِ يك پاندا .فريد در را بست و دسونو در حالي كه كليد را ميانداخت
در جي ِب توييِ باراني ،آهسته گفت» :تو نشانهها رو نميگيري نه؟ با تو نميشه «...و َجست زد روي مبلِ
اول پذيرايي .صدايش به خاطر اين حركت ،كمي اوج گرفت ولي از آهسته صحبت كردنش كم نشد.
»...غير مستقيم حرف زد« كفشش را در نياورد ولي چون از همان دم در پريده بود روي مبل ،به نظر
نميآمد اشكالي داشته باشد» .به هيچ پاركينگي دل نبند« نشسته بود روي دستهي مبل و نيمرخش
به فريد بود و حرف ميزد .يك پايش روي زمين ،پاشنهي پاي ديگر روي دسته مبل ،آرنج دست راست
روي زانوي همان پا و با همان دست راست لبهي كﻼهش را گرفته بود و مثل پاندول تكانش ميداد.