Page 4 - ZiroRoo-10
P. 4
ﺻﻔﺤﻪ ٩٧از ١٢٩ زير و رو
دوباره نيمرخش را به فريد كرد .با نوكِ انگشتها لبهي كﻼهش را مزهمزه كرد.
»ولي تﻼش من مذبوحانه نبود«
بلند شد ايستاد و در حالي كه دستها را به كمر زده بود ،چند قدم به فريد نزديك شد.
»به عنوان يك تلنگر اون كارو كردم .حواست باشه« همانطور دست به كمر ،سرش را باﻻ گرفته بود و
نگا ِه كسي را داشت كه ميخواهد هر طور شده – حتي اگر در ادامه مجبور به خشونت شود – چيزي
را به طرفش حالي كند» .به موتورخونه دل نبند .فكر نكن چون شبها ميري اون ت ُو ،ديگه همه چي
خوبه« با همان حالِ صورتش ،چند قدم نزديكتر» .مجبورم نكن دوباره پا شم بيام اينجا«
از فريد رد شد.
»من به خاطر خودت ميگم ولي اون به خاطر خودت نميگه«
فريد زود گفت »كي؟« و از اينكه در اين موقعيت اينقدر كم حرف ميزند راضي نبود.