مرد دائمالخمر میگفت وحشتناکترین روز زندگیاش روزی بوده که در اولین تلاش برای برای ترک الکل شکست خورده بود. تا آن موقع فکر میکرد هروقت اراده کند میتواند مشروب را کنار بگذارد. یعنی قدرت انتخابی برای خودش قائل بود و آن را جایی در گوشه ذهنش مخفی کرده بود. زمانی که میفهمد واقعا چارهای جز نوشیدن ندارد پی میبرد که این قدرت انتخاب هرگز آنجا نبوده…و بعد میخواست از شر خودش خلاص شود.
از یک طرف، آرزو داشتم سرم درد میکرد ولی نمیکند. روحم درد میکرد و میخواستم به هر قیمتی شده از شرش خلاص شوم. وا دادهام. حریف آنها که نشدم، پس بهشان میپیوندم و اگر معنی این حرف این است که دیگر هرگز جملهی قانعکنندهای بر زبان نخواهم آورد یا فکر کنایهآمیزی به سرم نخواهد زد یا سربهسر گذاشتن با دوستان و همکارانم تعطیل میشود، بگذار همینطور بشود. به خاطر ازدواجم و همبستگی خانوادگی هر چیزی را که به فکرم میرسد قربانی خواهم کرد. شاید نفسِ ازدواج همین است، مرگ شخصیت فردی …. من باید سالها پیش به نوعی خودم را میکشتم.
موقع صحبت کردن مرد، او خودش را مثل یک نقاشی میدید؛ یک طرح که فقط خطهای دورش را میکشند و تمام جزئیات اطرافش تکمیل میشود؛ اما درون خود شکل خالی میماند. همین شکل، با وجود درونِ نامعلومش، برای اولین بار داشت این احساس را به او میداد که چهجور آدمی نیست.
چرا باید دنبالِ معنی کردنِ همهچیز باشیم؟ تلاش برای فهمیدنِ دلیلِ خوشحالیمان از چیزی که در حال تجربهاش هستیم، آن خوشحالی را در دم نابود میکند. لذتِ لحظه، تعریفشدنی، تشریحشدنی و درکشدنی نیست. فقط قابل زندگی کردن است.
کسی اولین قالبگیری خود را به یاد نداشت ولی میگفتند در حالت عادی اولین بار کمی بعد از تولد است. نورا از این بالا آن سه نفر را میدید که ایستاده بودند زیر سایهی کبود آسمان، روی خاکِ ماتِ تپه که درخشش محوی داشت. مرشد دست کشید روی تمام بدن نوزاد. انگار مختصات بدن بچه را به حافظهی دستهایش میسپرد و اندام آیندهاش را پیشبینی میکرد. حالا نوبت کارد بود.
«بابا، مامان راست میگه شما با این سنت همش دوست داری بازی کنی؟»
بابا پنج سالش بود. وقتی پسرِ او داشت درِ ماشین را باز میکرد تا سوار شود، یادِ لحظهای در چهل سال پیشِ خودش افتاده بود که درِ تویوتای زرشکیِ بابای خودش را باز میکرد و به خاطر کاپشنِ شطرنجیِ خیلی مردانهای که آن روز برای اولین بار تنش کرده بود حس میکرد یک جیمز باند شده است. از آن روز چهل سال میگذشت. چهل و پنج سالش شده بود، زن و یک پسرِ هفت ساله داشت و پنج سالی میشد که از زنش جدا شده بود. در واقع زنش از او جدا شده بود. حالا فرقی نداشت کی از کی، به هر حال جدا شده بودند ولی طلاق، نه! طلاق نگرفته بودند. حرفِ آخرِ زنش این بود: تو همش توی یک عالم دیگه سِیر میکنی. اصلا انگار با ما نیستی. خیلی خب اشکال نداره. ولی برو واقعا واسه خودت زندگی کن، گاهی هم به ما سر بزن.
ایکس مت
مایکل بیتس
ما محصولات دیجیتال زیبا را برای شما عرضه می کنیم
لورم ایپسوم یا طرحنما به متنی آزمایشی و بیمعنی در صنعت چاپ، صفحهآرایی گفته میشود. طراح گرافیک از این متن به عنوان عنصری از ترکیب بندی برای پر کردن صفحه است.
لورم ایپسوم یا طرحنما به متنی آزمایشی و بیمعنی در صنعت چاپ، صفحهآرایی گفته میشود. طراح گرافیک از این متن به عنوان عنصری از ترکیب بندی برای پر کردن صفحه و ارایه اولیه شکل ظاهری می باشد.
لورم ایپسوم یا طرحنما به متنی آزمایشی و بیمعنی در صنعت چاپ، صفحهآرایی گفته میشود. طراح گرافیک از این متن به عنوان عنصری از ترکیب بندی برای پر کردن صفحه و ارایه اولیه شکل ظاهری می باشد.
لورم ایپسوم یا طرحنما به متنی آزمایشی و بیمعنی در صنعت چاپ، صفحهآرایی گفته میشود. طراح گرافیک از این متن به عنوان عنصری از ترکیب بندی برای پر کردن صفحه و ارایه اولیه شکل ظاهری می باشد.
چرا باید ما را انتخاب کنی؟
لورم ایپسوم یا طرحنما به متنی آزمایشی و بیمعنی در صنعت چاپ، صفحهآرایی گفته میشود. طراح گرافیک از این متن به عنوان عنصری از ترکیب بندی.
در همان حال کار آنها به نوعی وابسته به متن میباشد.
در همان حال کار آنها به نوعی وابسته به متن میباشد.
در همان حال کار آنها به نوعی وابسته به متن میباشد.
زیبا و آسان برای استفاده از رابط کاربری، انیمیشن حرفه ای و ویژگی کشیدن و رها کردن
لورم ایپسوم یا طرحنما به متنی آزمایشی و بیمعنی در صنعت چاپ، صفحهآرایی گفته میشود.
لورم ایپسوم یا طرحنما به متنی آزمایشی و بیمعنی در صنعت چاپ، صفحهآرایی گفته میشود.
لورم ایپسوم یا طرحنما به متنی آزمایشی و بیمعنی در صنعت چاپ، صفحهآرایی گفته میشود.
آخرین اخبار
تماس با ما
طراحان عموما نویسنده متن نیستند و وظیفه رعایت حق تکثیر متون را ندارند و در همان حال کار آنها به نوعی وابسته به متن میباشد.