Page 7 - ZiroRoo-11
P. 7
ﺻﻔﺤﻪ ١١٠از ١٢٩ زير و رو
و حتي موهايش رنگِ قبل را نداشت .فريد يادش نبود تا همين چند لحظه قبل ،اطراف چه رنگي بود و
آيا مثل اﻻن اينطور سياه بود؟ برف هم خﺸك شده بود بيآنكه شك ِل زيباي برفي را داشته باشد كه در
حين باريدن ،در هوا متوقف شده .چقدر صورت دختر ،صورت سابق دختر با آن حالت و رنگآميز ِي
خاص ،زير اين برف ايستا ميتوانست جذاب باشد .ولي اﻻن تمام اجزاي وجود دختر خﺸك شده بود.
نگاهش از ريخت افتاده بود و مانده بود روي نقطهاي كه به شكل ناخوشايندي پايين بود .پايينتر از
سطح زمين و نگاهِ بيجان دختر انگار داشت زمين را سوراخ ميكرد .فريد از ترس اينكه مبادا جعبهي
كلوچهها هم از ريخت بيفتد يا به كل غيب شود ،دو دستي آن را از روي ميز برداشت؛ محكم و تند،
انگار جعبه را از دست كسي بقاپد .حس ميكرد با حرفهايش جا ِن دختر و جانِ اطراف را گرفته است و
همهشان را از كار انداخته.