Page 3 - ZiroRoo-11
P. 3
ﺻﻔﺤﻪ ١٠٦از ١٢٩ زير و رو
»توي پاركينگ زيري ،يك جا بهم بدين .شده موقت باشه ،فقط واسه چند شب باشه ...فقط بدين«
معلوم نبود به كي دارد التماس ميكند .روبهروي او ،يك مرد كوتاهقد ايستاده بود .مرد سبيلو از نفس
افتاد و دستها را گذاشت روي زانو .كوتاهق ِد روبهرويي همانطور سر جاي خود ايستاده بود و فقط نگاهش
ميكرد .فريد فهميد عقل كل آمده كنارش و او هم دارد پايين را نگاه ميكند.
عقل كل گفت» :اين نگهبان جديده .ديدم شما حواست به ساختمون نيست كه چند وقته نگهبان نداره،
خودم آوردمش .نگهبان قبلي گفت بهتون پيام داده ولي جواب ندادين بهش«
فريد ياد پيام آن روز نگهبان افتاد كه نخوانده بودش و همينطور نخوانده باقي مانده بود .موبايلش را از
جيب بيرون كﺸيد .اول نگاهي به عقل كل انداخت و صفحه موبايلش را خواند.
»كاراييب نه! كاراپيكوييبا! من ميخوام برم كاراپيكوييبا! خارجي نوشتنش خيلي شبيه همون كاراييبيه
كه اون روز تو نقﺸه دنبالش بودي« .فريد دوباره نيمنگاهي به عقل كل انداخت و دوباره صفحه موبايلش.