Page 1 - ZiroRoo-11
P. 1
ﺻﻔﺤﻪ ١٠٤از ١٢٩ زير و رو
دل و دماغ كار نداشت .به جاي اينكه مثل هر روز سر وقت برود اداره ،مانده بود خانه و رفته بود روي
صندلي تا گذرنامه را بگذارد سرِ جايش كنار آلبوم و آن باﻻ ،لحظهاي هوس كرده بود عكس ببيند.
مدتها بود سر وقت آلبوم نرفته بود و اين هم ﻻبد يكي از ديگر از تاثيرات مثبت موتورخانه بود و
نﺸانهي ديگري از چرت گفت ِن مر ِد مثﻼ موقر .آلبوم را برداشت و دو زانو نﺸست روي صندلي .عكسها
از نوزادياش شروع ميشد .صندلي لق ميزد .آنجا تعادل درست و حسابي نداشت ولي حتي عكسهاي
نوزادياش را هم با حوصله ديد .كودكي ،نزديكِ نوجواني ،نوجواني ...چقدر ﻻغر و استخواني هم بوده.
انگﺸتش ﻻي آلبوم و بست .يك نفس كﺸيد و دوباره بازش كرد .صورتش خيلي استخواني بود و
مخصوصا دماغش! عكسهاي نوجوان ِي او با صورتِ پسر صورتاستخوانيِ توي محوطه كه دماغش
استخوانيتر بود مو نميزد .عكس و پسر هر دو به كريس پهلو ميزدند.