Page 2 - ZiroRo-6
P. 2

‫ﺻﻔﺤﻪ ‪ ٦٠‬از ‪١٢٩‬‬  ‫زير و رو‬

                                                                               ‫»ديدي منو!«‬
‫لباس چهارخانهي آستينكوتاهش و دستها ‪ -‬از مچ تا بازو ‪ -‬بيشتر از شلوارش خاكي شده بود اما او‬
‫فقط شلوارش – سر زانوها را ‪ -‬ميتكاند‪ .‬فريد از او نپرسيد آن زير چه ميكند ولي خو ِد مرد احساس‬

                                                      ‫كرد بايد توضيحي براي اين كارش بدهد‪.‬‬
‫»ماشينت روغن ميده‪ ...‬به خاطر دستاندازه! گفتم دستانداز رو بايد آروم رد كرد«‪ .‬آخرين تكان را كه‬
‫به سر زانوهاي شلوارش داد‪ ،‬دستها را همانجا روي زانو نگه داشت و آرام به فريد نزديك شد‪» .‬از‬
‫پاركينگت راضياي؟« و با اين جمله از كنار فريد رد شد‪ .‬از آسانسور هم رد شد و رفت سمتِ در‬
‫پاركينگ و از پاركينگ زد بيرون و بدو بدو راه افتاد توي مسير حلزوني‪ .‬فريد توي پاركينگ تنها مانده‬

                                 ‫بود‪ .‬خم شد و زير ماشين خودش را نگاه كرد‪ .‬خش ِك خشك بود‪.‬‬
   1   2   3   4   5   6   7