سابقه

وحشی
1 اسمش رضاست. چشم چپش با لایه‌ای از خونابه، آویزان شده؛ حالا دیگر یک طرفِ صورت و بدنش از کار…
شغال
بعد از شرکت رفته بود پیش بابا جان، نشسته بودند پای اخبار یکی از آن شبکه‌های بیرون کشور که بابا…
بی‌مناسبت
نورالدین از افغانستان برگشته بود. یک‌دست سیاه تنش بود، پایش را می‌کشید تا برسد به اتاقک نگهبانی. او ناخنِ اشاره‌اش…
مویز گشتی!
زن چشمهای درشتی داشت با ابروهای پهن، حرصِ حرف زدن داشت و با صدای زبرِ سرماخورده‌اش، حریصانه، یک بار دیگر…

برای جستجو تایپ کرده و اینتر را بزنید

سبد خرید