سرد بود، کمتر از دیشب. کلِ محوطهی جلوی شهرک را برف پر کرده بود. آقا فرشاد به آنجا میگفت دشت…
همه دردها مسخرهاند. هیچ دردی نیست که نتوان فراموشش کرد. وقتی همه را فراموش کردی، فقط میماند دردِ فراموشی. اینکه…
همه دردها مسخرهاند. هیچ دردی نیست که نتوان فراموشش کرد. وقتی همه را فراموش کردی، فقط میماند دردِ فراموشی. اینکه…
مهران توی اتاق سرایداری بود. راهروی بیرون، سقف نداشت. دیوارش کنیتکس سفید و پُر بود از واحدهای کنار هم. ساختمان…
احسان راه افتاد به سمت ساختمان اداری. سرِ راه، نزدیکِ سوپرمارکت، نگاهش خورد به پسر آستینکوتاه. بدنِ ورزیده و یکدستش…
تاریخ نگارش داستان: دی 92 ترتیب بخشهای داستان: از راست به چپ تیزر "توی آب، زیر خاک" را ببینید روز…
تاریخ نگارش داستان: مرداد 96 - نسخه نهایی: بهمن 96 سونیا گفته بود: منم خیلی دوستت دارم. کامران بیشتر از چند…
تاریخ نگارش داستان: تیر 93 بیرون، توی خیابان، توی اتوبان شنا میکنم. خطکشیِ صاف و سفید کف خیابان کش میآید…