شروع خیلی خوبی داشتید ، من و کنجکاو کردید که بخوام راجع به فرید بیشتر بدونم مخصوصا توضیح مختصری که راجع به خانواده فرید و به خصوص مادر فرید دادید ، سوالی تو ذهنم ایجاد کرده که چرا مادرش مثل خواهر هست براش و همین طور به نظر من سوم شخص بودن روایتگر داستان جز نقاط مثبت متن هست ، فضا سازی داستان هم عالی بود ، نکاتی که راجع به محیط اطراف فرید اعم از محل کارش و یا شرح وضعیتش تو روزهای جمعه و… نوشته بودید نه بیش از حد طولانی و ریز و جزئی بودند که آدم و از فضای داستان پرت کنند و نه آنقدر کم که توانایی تصویر سازی و ازم بگیره ،فقط کاشکی کمی تعداد صفحات قسمت اول بیشتر بود
به نظرم داستان ریتم برانگیزاننده ای داره و آدمو مشتاق اپیزود بعدی نگه می داره. حتی یا به خصوص در بار دوم خوندن. ارتباط بین خرده داستان ها هم با ظرافت و توام با غافلگیری خفیفی اتفاق می افته که از جنس داستانه. مثل معرفی دسونو. تنهایی فرید اما ویژگی اصلی داستانه به گمانم. منظورم جنس تنهاییشه. ریتم تنهاییشه. فرید یه آدم ” تنهای مفلوک” یا ” غریب ” نیست. ولی غرابت رقیق خودشو داره. مقاومت در برابر / گذشتن از کلیشه ی افراطی ” تنهایان عجیب و منزوی ” مخصوصا اگه راوی اول شخص هم می بود و ساختن یک مدل تنهایی دیگه که شاید سرنوشت محتوم این روزگار برای آدم های همسن فرید باشه به نظرم دستاورد جالبیه. حتی پیش از آپلود قسمت های بلدی.
داستان هایی که می تونم ازشون چیزی رو برای خودم نتیجه گیری کنم رو دوست دارم؛ الهام گرفتن از رویاها و گیر نیفتادن توش، شجاعت تغییر و با واقعیت های موجود زندگی ساختن چیزهایی رو که دوست داری، برداشت ذهنی من از داستان بود که برام دوست داشتنی بود. توصیفات و مدل روایت گری ای که داشت کاملا باعث تصویر سازی ذهنی و درگیر شدنم با داستان می شد و برام جذاب بود. لذت بردم از خوندنش؛ سپاس.
شروع خیلی خوبی داشتید ، من و کنجکاو کردید که بخوام راجع به فرید بیشتر بدونم مخصوصا توضیح مختصری که راجع به خانواده فرید و به خصوص مادر فرید دادید ، سوالی تو ذهنم ایجاد کرده که چرا مادرش مثل خواهر هست براش و همین طور به نظر من سوم شخص بودن روایتگر داستان جز نقاط مثبت متن هست ، فضا سازی داستان هم عالی بود ، نکاتی که راجع به محیط اطراف فرید اعم از محل کارش و یا شرح وضعیتش تو روزهای جمعه و… نوشته بودید نه بیش از حد طولانی و ریز و جزئی بودند که آدم و از فضای داستان پرت کنند و نه آنقدر کم که توانایی تصویر سازی و ازم بگیره ،فقط کاشکی کمی تعداد صفحات قسمت اول بیشتر بود
به نظرم داستان ریتم برانگیزاننده ای داره و آدمو مشتاق اپیزود بعدی نگه می داره. حتی یا به خصوص در بار دوم خوندن. ارتباط بین خرده داستان ها هم با ظرافت و توام با غافلگیری خفیفی اتفاق می افته که از جنس داستانه. مثل معرفی دسونو. تنهایی فرید اما ویژگی اصلی داستانه به گمانم. منظورم جنس تنهاییشه. ریتم تنهاییشه. فرید یه آدم ” تنهای مفلوک” یا ” غریب ” نیست. ولی غرابت رقیق خودشو داره. مقاومت در برابر / گذشتن از کلیشه ی افراطی ” تنهایان عجیب و منزوی ” مخصوصا اگه راوی اول شخص هم می بود و ساختن یک مدل تنهایی دیگه که شاید سرنوشت محتوم این روزگار برای آدم های همسن فرید باشه به نظرم دستاورد جالبیه. حتی پیش از آپلود قسمت های بلدی.
داستان هایی که می تونم ازشون چیزی رو برای خودم نتیجه گیری کنم رو دوست دارم؛ الهام گرفتن از رویاها و گیر نیفتادن توش، شجاعت تغییر و با واقعیت های موجود زندگی ساختن چیزهایی رو که دوست داری، برداشت ذهنی من از داستان بود که برام دوست داشتنی بود. توصیفات و مدل روایت گری ای که داشت کاملا باعث تصویر سازی ذهنی و درگیر شدنم با داستان می شد و برام جذاب بود. لذت بردم از خوندنش؛ سپاس.
سپاس از شما