وبلاگ

تشویش اذهان فردی در مهلکه
معرفیمشترک المنافعمنعطف المواضعقس علی هذافی الذاتالبقرهحرص الحسابنوسان الحالالفاتحهناجنسنا صفنادمتومنسابقهدودمانلاجرمقحط الرحالهوالباقیمعرفی روز سوم شروع کردم به نوشتمش. روز اول، جمعه 23…
وحشی
1 اسمش رضاست. چشم چپش با لایه‌ای از خونابه، آویزان شده؛ حالا دیگر یک طرفِ صورت و بدنش از کار…
«آنتی هیستامین، کُلداکس، اِستامینوفِن». وارد خیابان فرعی می‌شود. یک‌ بار دیگر مرور می‌کند. غیر از این قرص‌ها چیز دیگری نمی‌خواهد.…
کار مهندسی، تمام‌وقت؛ مشاوره، پاره‌وقت! بخش بخش در حال گسستن بودم و لحظه‌های شرکتی‌ام، سخت‌تر از قبل می‌گذشت. کلمه نجاتم…
شغال
بعد از شرکت رفته بود پیش بابا جان، نشسته بودند پای اخبار یکی از آن شبکه‌های بیرون کشور که بابا…
بی‌مناسبت
نورالدین از افغانستان برگشته بود. یک‌دست سیاه تنش بود، پایش را می‌کشید تا برسد به اتاقک نگهبانی. او ناخنِ اشاره‌اش…
یک دست
همیشه فکر می‌کرد امکان ندارد در موقعیت وحشتناکی قرار بگیرد. نه این‌که فقط فکر کرده باشد، مطمئن بود. همیشه از…
شاهزاده خانم
شادی سه سال می‌شد که با هیچ پسری کوچک‌ترین رابطه‌ای نداشت، وزنش را هم نمی‌توانست ثابت نگه دارد. تا رژیمش…
آقا و خانم الیوت ارنست همینگوی ترجمه‌ی علیرضا برازنده نژاد آقا و خانم الیوت سخت تلاش ‌کردند که بچه‌دار بشوند.…
علیرضا برازنده نژاد تعریف کردنِ یک اتفاق، صحنه، ماجرا و نشان دادن آن اتفاق، صحنه، ماجرا دو ابزار مهم در…

برای جستجو تایپ کرده و اینتر را بزنید

سبد خرید